نعمت چشایی

ساخت وبلاگ
سلامامشب خیلی زیاد جای آمپولام درد گرفت. یعنی بدتر از هفته قبل زد. (تقویتی‌برای مو)امروز با غضنفر و زنش و مامی رفتیم که بریم گلبهار.گلبهار یکساعت با مشهد فاصله داره و یکی از روستاهای نزدیک اونجا، آبقد هست.۸صبح راه افتادیم و حدودا ۹ و نیم تو یک پارک محلی گلبهار زیرانداز پهن کردیم و املت خوردیم جایتان خالی. بمن که نچسبید چون هم گوجه هاش آبدار بود هنوز و هم اینکه صبحانه پختنی زیاد بهم نمی چسبه‌.اونجا تصمیم گرفتیم تا روستا یک ماشینه بریم و چون ماشین غضنفر خوبه همه با اون رفتیم و ماشین مارو توی خیابون اصلی و با نشونه یک کلانتری پارک کردن.شهر خودمون واقعا خشک سالی به تمام معناست و همه رودها خشک و زشت. ولی آبقد ماشالا آب داشت. وسایلو تو ماشین گذاشتیم و پیاده راه رودخونه رو رفتیم. خیلییییی تنبل شدم و اصلا پیاده روی حتی نمی کنم. امروز توفیق اجباری شد که کمی راه برم. همونطور که از کنار باغهای حاشیه رد میشدیم تک و توک رو بعضی درختا سیب مونده بود که دوسه تا نصف‌کردیم و خوردیم. یک باغدار هم چندتایی گلابی تعارف کرد و آها یک دونه هم گردو تازه رو زمین بود نصف کردیم. البته که غضفر چندتای دیگه هم از درخت کند و خورد‌. از ی جاهایی هم باید از آب رد می شدیم که تو این بی آبی خیلی چسبید. برگشتنا هم همون جایی که ماشین پارک بود و کنار گله گوسفندا زیرانداز انداختیم و چای خوردیم.زود ساعت ۱ و نیم شده بود و من باید عصر میرفتم سر کار و کم کم راه افتادیم. باغ دوست خواهرزاده همون طرفا بود و باهاش تماس گرفتن که بریم باغش اگه بادمجون گوجه داره بگیریم. خودش دیرتر اومد و تا رسید تعارف کرد گوجه جمع کنیم ما هم چند نفری گوجه چیدیم. فکر کنم دو جعبه شد. البته من که نیاوردم ولی زن غضنفر قرار شد گوجه شور درست کنه و مق نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 15:37

سلامشاید صبح که زلزله اومده بود، بخاطر روشن بودن لباسشویی پر سر و صدامون؛ چیزی متوجه نشدم..کانال روستامونو! که چک کردم تازه فهمیدم زلزله شدیدی اومده.دخمری همونجا مشتری وقت داده بود و می خواست بره؛ چون محل کارش تو زیرزمینه و ساختمونم قدیمی.. بهش سفارش کردم حواسش باشه و موقع کار در اتاقشو کامل نبنده..حدودا یکساعت بعدش خواهرم که خونمون تو یک‌منطقه س تل زد و گفت وااای فهمیدی لرزشو؟ بعدم گفت خیلی ترسیده و از ترسش لباس پوشیده و کلید و وسیله گذاشته رو اوپن تا اگه دوباره اومد سریع بیاد بیرون.به منم گفت حتما لباس بپوش و کلید و کیفت آماده باشه و ازین حرفا.. قطع کرد ولی بلافاصله دوباره زنگید......با من و من گفت هااا خواستم بگم به مامان یکوقت چیزی نگی که بنده خدا نترسه....... نگی زلزله اومده!!!!!گفتم اتفاقا همون سری اول که فهمیدم، بهش تل زدم تو اتوبوس بود داشت از حرم بر میگشت و فهمیده بود زلزله س..گفت: ها خب بهش دوباره چیزی نگی که استرس نداشته باشه از خونه نیاد بیرون!!گفتم: باشهولی در اصل متوجه منظور خواهرم شدم...... بیشتر نگران این بود که به مامی بگم و اونم از ترسششش و تنهاییش شااید شال و کلاه کنه و بره خونه خواهرم. چون من ۳ساعت بعدش باید میومدم سر کار و تنها گزینه خونه خواهرم می موند..همونجا دوباره به مامی تل زدم و گفتم دارم ناهار درست میکنم ظهر بیا خونه ما بعد برو خونه خودت.. که گفت نه مادر اومدم فروشگاه داداشت و حالاحالاها نمیرسم خونه..چیز بیشتری نگفتم که حساس نشه و مجبور شه پناه ببره خونه خواهرم!! تاريخ شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۲سـاعت 17:19 نويسنده ونوس| | نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 15:37

سلامدخمر خوبی شدم و کم کم دارم خونه تکونی می کنم، چون عید پارسال هم دستم مجروح بود و نتونستم کاری کنم دیگه دلم میخواست پاییز که در و پنجره تقریبا بسته میشه خونه ها بدون خاک باشه.دیروز شوهر پرده پذیرایی رو باز کرد و چون ۲۰متری و سنگینه قرار شد بدم اتوشویی بشوره ولی یک تکه از قسمت روییشو خودم انداختم تو ماشین که ماشین نچرخید.... حالا نه بخاطر اون پرده؛ کلا مدتی بود خیلی لاق لوق صدا میداد مثل تراکتور و منم فکر‌میکردم طبیعیه!!غیر اونم کلی لباس کثیف دیگه داشتیم‌که ماتم گرفتم چه کنمممم. شماره یک تعمیرکارو از کسی گرفتم و خدا خیرش بده یکی دو ساعت بعدش اومد و خیلییی سریع فهمید مشکل کجاست‌. یک قطعه شو عوض کرد و گفت فعلا گناه داری کارت راه بیفته تا جمعه دیگه بیام بلبرینگ و اوناهاشو درست کنم و خداروشکررر که یک پول وامی تو کارتم هست و هموجووور داره تعمیرات پیش میاد نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 15:37

سلاممممب ب به به اولین روز پاییزیتون به خیررر و شادی و حال خوب و الاااهی آمین که پاییز و پاییزهای زیبایی پیش رو داشته باشید.آخ جونه خودم که دغدغه بچه مدرسه ای و سرویس و ناظم مدیر و چاشت و آب جوشیده سرد شده ندارم نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 40 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:29

سلامممممخوبید؟ چه خبر؟؟دیروز ینی جمعه ۹ کوک کردم که مثلا بریم باغ خواهرزاده.. نهایت آخرشم ۱۲ از خونه رفتیم بیرون. ناهارم آسون درست کردم (ته دیگ مرغی که روش شوید پلو بود).. کلا ویلا و باغش انرژی مثبته و شوهرو که باید به زور ازونجا برگردونیم. خودشون از ۴شنبه اونجا بودن. ماشالا خواهربزرگم(بقول خودشون ناتنی! ولی من قلبا خیلی دوستش دارم) آها میگفتم ماشالا با۶۰سال سنش از یک جوون سی ساله اکتیو تر هست. خیلی رفیق بازه نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 40 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:29

سلاممممممممممحل کار من و غزل تقریبا یکجا هست.. دیشب که رفتم پیشش گفت شاید امشب ریقو و پوفو( دوقلوها نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 44 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:29